جدول جو
جدول جو

معنی مجسمه شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مجسمه شدن
بی حرکت ماندن، بی حرکت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ اَ دَ)
مبارک شدن. فرخنده شدن. خوش یمن شدن. خوش قدم شدن
لغت نامه دهخدا
(شِوَ دَ)
جسمیت یافتن. به صورت جسم درآمدن، آشکار شدن. نمایان شدن. پدیدار شدن
لغت نامه دهخدا
(شَ شُ دَ)
گرد آمدن. فراهم آمدن. اجتماع کردن. جمع شدن:... و ابوسلمه الخلال که او را وزیر آل محمد خواندندی از کوفه بیرون آمد و به هم مجتمع شدند و دعوت بنی عباس آشکارا کردند. (مجمل التواریخ والقصص ص 318). ندانسته که چون نوائب ایام و حوادث روزگار مجتمع شود و مشکلات و معضلات بهم بر آیند گوهر آن را بر محک عقل باید زد. (سندبادنامه ص 99). و چند روز بر این صفت بگذاشتند تا رمۀ کفار به تمامی مجتمع شد و معظم حشم کافر بدو پیوست. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 333)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
جسمیت یافته. به صورت جسم درآمده:
مستنصر باﷲ که از فضل خدای است
موجود و مجسم شده در عالم فانیش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تن یافتن، نگاشته شدن، آشکار شدن بصورت جسم در آمدن، مصور شدن، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آمدن فراهم آمدن گرد آمدن فراهم آمدن جمع شدن: ... و بهم مجتمع شدند و دعوت بنی عباس آشکارا کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجسمه کردن
تصویر مجسمه کردن
تنا کردن، نگاشتن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به تصویر آمدن (درذهن) ، حاضر شدن (درنظروخیال) ، مصور شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گردآمدن، جمع شدن، انجمن کردن
متضاد: پراکنده شدن، متفرق شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد